برخی از مباحث مطرح شده در این جلسه توسط فاضل ارجمند سید محمد علی واعظ موسوی در زیر آمده است:
به مناسبت شهادت امام هادی علیه السلام جلسهی این هفته را با روایتی از ایشان شروع میکنیم. امام هادی علیه السلام روایات بسیار آموزندهای دارند. حضرت در یک روایتی فرمودند: اولین تأثیری که حسد می گذارد در خود شخص حسود است.
من همین روایت را یک پل ارتباطی قرار می دهم برای ورود به بحث، به صورت یک سؤال و آن اینکه «چه کسانی نمیتوانند شاد باشند؟»
چند نوع یا تیپ شخصیتی داریم که اینها اصلاً نمیتوانند شاد باشند و یا اینکه شادی آنها بسیار محدود و بسیار کم است. این گروهها عبارتند از:
1) حسودها: حسودها نمیتوانند شاد باشند و به عبارت درستتر شادی آنها بسیار محدود است. نوع شادی آنها اصلاً با بقیه فرق میکند.
2) افراد سوءظنی: گاهی درک و تصور وجود چنین افرادی برای شخصیتهای سالم سخت است. اگر این افراد را دیده باشید درک خواهید کرد که آنها نمی توانند زیاد شاد باشند.
3) افراد بسیار منطقی: اینها هم نمیتوانند زیاد شاد باشند. شادی یک مقدار سطحینگری در برخی از بخشها را میطلبد. در برخی از جلوههای شادی ما نباید زیاد عمیق بشیم. اگر عمیق بشویم نمیتوانیم شاد باشیم. لذا افراد منطقی بسیاری از شادیها را ندارند چراکه به مسائل عمیق نگاه میکنند. مثلاً یک جوکی که میشنود بدون خنده میگوید خوب بعدش چی؟!!! یا یک سریال خندهدار را که میبیند میگوید: یعنی چی؟!! زیاد نمی تواند شاد باشد. افراد منطقی را خیلی سخت میتوان خنداند.
4) مذهبیون افراطی: افرادی که بسیار مذهبی هستند و از مذهب تصور غلطی دارند. اینها نمیتوانند زیاد شاد باشند. چون تصورش نسبت به مذهبی که دارد یک جور دیگری است.
مثلاً اگر به او بگویی که من با شادی از خداوند چیزی خواستم، تو را مسخره خواهد کرد. من با شادی از خداوند چیزی خواستم و گرفتم اما وقتی برای این افراد آن را بیان میکنم من را مسخره می کنند. جلوهی شادی این افراد بسیار کم است.
آیت الله مهدوی میگفتند من هر موقع درس را نمیفهمیدم میرفتم با مادرم شوخی میکردم و او را می خنداندم و بعد که می رفتم درس را نگاه میکردم میفهمیدم.
البته من نمیخواهم تضرع و ناله را از دعا و درخواست از خداوند جدا کنم. اما میخواهم بگویم که این مسئله که با خنده و شادی هم می توان از خداوند چیزی خواست به ذهن برخی از افراد خطور نمیکنند.
البته این مسئله که به چه جنبهای از دین هم انسان توجه کند در شادی او اثر دارد.
برخی از این افراد استناد میکنند به روایاتی که میگویند اگر کسی عذاب را بداند نمی خندد، البته که ما این روایات را هم به درستی نفهمیدهایم. و الا اگر اینطور باشد که روایات، گویندگانش را نعوذ بالله رد میکند. خود امیرالمؤمنین علیهالسلام پس چگونه انسان شادی بودهاند و میخندیدهاند؟ او روایت را درست درک نکرده است.
چیزی که کاملاً ثابت شده است این است که شما وقتی آمادگی دارید، شادید. یعنی زمانی که آمادگی و توان انجام یک کاری را دارید شاد هستید. این را به عنوان نمونه از عوامل شادی دارم عرض میکنم که باز وارد یک متنی از امام هادی بشوم که در زیارت جامعه وجود دارد.
وقتی که یک کاری را علیرغم اینکه هنوز نتیجهی آن را ندیدهاید دارید انجام میدهید، آن موقع شما شادی واقعی دارید. مثلاً دارند اذان می گویند و شما وضو دارید. امتحانی می خواهد برگزار شود و شما جزوه را خواندهاید.
وقتی من در مسیر اهل بیت علیهم السلام هستم، شادم، چون آنها گفتهاند این کار را انجام بده و من دارم انجام میدهم. من دارم پشت سر اهل بیت علیهمالسلام حرکت میکنم و برای همین شادم.
در روایات داریم که پیروان اهل بیت علیهمالسلام در قیامت بسیار شادند و اصلاً غمی ندارند. اما این افراد در دنیا شاد هستند، چون پیروی از اهل بیت علیهمالسلام می کنند. درست است که از اصحاب امام حسین علیهالسلام فقط بریر شوخی میکند اما این بدان معنا نیست که بقیه شاد نبودهاند. من تمسک بکم نجا. ولو که فردی این شادی را دارد اما به آن توجه ندارد. مثل فردی که یک مقالهای را نوشته و تمام کرده، نمیخندد اما شاد است، چون کار را انجام داده است.
البته انسانهای سفیه هم شاد هستند، اما آن شادی را ما قبول نداریم و مد نظر ما نیست. او نمیفهمد و فقط سرخوش است.
یکی از کارشناسانی که به چهارمین دورهی کنفرانس شگفتیهای مغز و روان در مشهد تحت عنوان شادی و شادابی دعوت شده بود، بحثی را ارائه داد با موضوع شادی غمافزا و غم شادیزا! شادیهایی که غم دارند و غمهایی که شادیآفرین هستند. این بحث بسیار جالبی است و قابل تأمل.
به دیوار سالن همایش پلاکاردهایی را با جملههایی زیبا چسبانده بودند که من آنها را یادداشت کردم. «خندهای که مایه ی گریهی دیگران است خنده نیست»، «شادیای که مدت طولانی افسردگی میآورد شادی نیست»، و جملهای که خیلی جالب بود «افت تحصیلی بستگی به نمره ندارد، بچهای که کمتر از میزان هوشی خود بازدهی داشته باشد افت تحصیلی داشته است»، «خوشخو همیشه خوشمعاش است»، «محبت منظرهای است که کور میبیند»، «محبت صدایی است که کر میشنود» و... که غیر از بحثهای همایش واقعاً همین جملات خودشان سازنده بودند.
چند نکتهی مهم در این رابطه خدمتتان عرض می کنم:
5 سال اول زندگی زمان شکل گرفتن شخصیت است و باید به آن دقت بسیاری کرد.
چون روز شهادت است این سؤال را مطرح میکنم که بسیار خوب است همهی ما دربارهی آن فکر کنیم: «بزرگترین غمی که در زندگی داشتهاید چه بوده است؟» این سؤالات به ظاهر خیلی ساده هستند اما بسیار عمیقاند. همه باید راجع به این موارد فکر کنند و عمیق هم فکر کنند که بسیار اثر خواهد داشت. در کلاسهای مشاوره می گویند که تعارف را کنار بگذارید. پاسخ سؤال میتواند این باشد که من دوست ندارم پاسخ بدهم اما برخی هم هستند که اصلاً به چنین سؤالات سادهای فکر نکردهاند.
گفته میشود که غم همچون شادی، و حتی گاهی غم بیشتر از شادی شخصیت شما را نشان میدهد. نوع شخصیت شما خیلی وقتها در غمهای شما نهفته است.
بسیاری از غمها نیاز به درک است. برای مثال میگویم، قم پاس شدن چک را بچهی 4 ساله نمیفهمد. غمها هر کدام نیازمند یک بلوغ و رشد و رسیدگی خاصی دارند که فهم بشوند. ائمه علیهمالسلام در روایات بیان کردهاند که ما به بسیاری از غمها توجه نداریم و به ما رشد دادهاند که به برخی از غمها توجه بکنیم. این خیلی جالب است.
این روایت خیلی جالب است که فردی آمد پیش امام سجاد علیهالسلام و از مصیبتی که برایش پیش آمده بود نالید. امام سجاد علیهالسلام در اینجا یک رشدی به او دادند. گفتند سه تا غم برایت میشمارم، اگر به اینها فکر کنی بقیهی غصههایت را فراموش میکنی. این نوعی رشد دادن است. مثلاً دختری که غصه میخورد که چرا روسری همرنگ مانتوام پیدا نشد!!! شما با بیان این موارد سمت و سوی نگاه افراد را میتوانید عوض کنید. اینها مخصوص همهی افراد بشر است. اگر به اینها فکر کنی در مورد سایر چیزها زیاد غم نمیخوری. یکی از آن مواردی که حضرت برشمردند این بود که هر روزی که از عمرت بگذرد یک روز از عمرت کم شده است. فرصت از دست دارد میرود.
گاهی وقتها بزرگترین غم تصور من است و نه واقعیت بیرونی و آن بزرگترین غم نیست. تصور من است که آن را بزرگترین غم کرده است. مثل اینکه شخصی یک قطعه طلا را برای عروسی از کسی میگیرد و آن را گم میکند. میخواد سکته کنه. بعد که میره به همسایه بگه و عذرخواهی کنه و پولشو بده، طرف بهش میگه که اون بَدَلی بوده...!! تصور من این بود که اصلی هست و غم بزرگی بر من وارد میشود. باید به تطبیق تصور به واقعیت فکر کرد.
بیشتر غصههای پدر و مادرها بچهها هستند و عمدهی فکر و درگیری آنها بر سر تربیت و مسائل تربیتی آنهاست. اگر این نگرانی را پیش افرادی که در زمینهی تربیت کار کردهاند بیان نمایید به شما میگویند که باید ابتدا تصورت را از تربیت اصلاح کنی. این غصهی تو را تا حد زیادی رفع میکند.
امیرالمومنین علیهالسلام میگویند که مبادا اکثر مشغلهی تو زن و بچهات باشند چراکه اگر اهل خدا باشند، خدا آنها را وانمیگذارد و اگر اهل معصیت باشند، تو چرا بیشتر وقت خود را صرف افراد اهل معصیت میکنی.
سؤال بعدی اینکه «تا به حال برای برطرف شدن غم و غصهی خود چه کردهاید؟» نه برای بزرگترین غمتان. به طور کلی راهحل شما برای برطرف کردن غمهای خودتان چیست. نه اینکه بقیه چه میگویند.
مواردی که می توان به وسیلهی ان غمها را برطرف کرد متعدد هستند. اما باید قبل از هر مسئلهای به این توجه داشت که آیا مگر قرار است هر غمی برطرف شود؟ سؤال اساسی و فلسفی آن این است. هر غمی نیاز نیست که ماهیتاً از بین برود، بلکه باید در راستای آن غم فعالیتهای شما ادامه پیدا کند. مثل کسی که غم قیامت دارد، باید برای قیامت خود کارهایی را انجام دهد. اصلاً غصه و غم همیشه منفی نیست که به فکر برطرف کردن آن باشیم. غم می تواند مثبت باشد.
باید بین غم و دغدغه تفکیک قائل شد و اینکه هر دغدغهای غم نیست. دغدغهی یک معلم تدریس کردن است اما این غم او نیست.
همچنین در پاسخ به این سؤال باید توجه داشت که منظور این است که شما برای رفع غمهایتان چکار میکنید و نه اینکه ان غم با شما چه میکند. بین اینها تفاوت است.
سؤال بعدی اینکه «آیا صحبت کردن در مورد غم برای شما شادی می آورد؟»
شاید در مورد غم حرف زدن به خاطر شرطی شدن و ناخواسته حالاتی در ما بوجود بیاورد اما حقیقت امر این است که حرف زدن در مورد غم شادی میآورد. این خودش حالت تخلیهی روانی در فرد بوجود میآورد. لذا همیشه اینطور نیست که راجع به غم حرف زدن باعث غم شود.
سؤال آخر اینکه «چه کسی وقتی حرف میزند شما دچار غم میشوید؟»
اینها سؤالات دقیقی است و به آنها باید کاملاً دقت کرد. در رابطه با این سؤال دو نوع پاسخ داریم. پاسخ عمومی، یعنی برای عموم اینگونه است که وقتی با فرد افسردهای صحبت میکنند غمگین میشوند. یک نوع پاسخ سلیقهای و خاص است که به خود فرد برمیگردد مثل فردی که میگوید من صدای شهید آوینی را که میشنوم غم مرا فرا میگیرد. اما یکی میگوید من خوشم میآید. کسی که ما را ملامت میکند و سرزنش میکند ما بدمان میآید. من اگر حسود باشم و کسی از شادیهایش به من بگوید، من غمگین میشوم. سخن مادر برای بچه شادیآور است مگر مادری که افسرده است و سرزنش میکند.
از اطرافیان خود بپرسید که با صحبت کردن شما چه حسی پیدا میکنند. ممکن است یکی بگوید من تن صدای شما را که میشنوم عصبانی میشوم. نه اینکه تو آدم بدی هستی اما من صدای تو را که میشنوم عصبانی میشوم. پیامبر فرمودند یا علی وقتی تو حرف میزنی من شاد میشوم. من تو را که میبینم شاد میشود. یا دانشمندی میگوید من 200 بار کلامی از علی را خواندم و هر بار لذت بردم. چرا دانشمندان باید بگویند که ای کاش نهجالبلاغه را با صدای علی علیهالسلام داشتیم؟ کجا آرام گفته و کجا بلند گفته؟ ما فقط کلمات را داریم. ما گاهی برخی از جملات ایشان را روی منبر با فریاد میگوییم که حضرت آهسته و آرام گفتهاند و این کار ما اشتباه است.
تهیه و تنظیم: سایت رسالات