فرانسیس فوکویاما در سال ۱۹۵۲ در شیکاگو متولد شده و امروز در
کالیفورنیا زندگی میکند. پدر او یک آمریکایی-ژاپنی و مادرش ژاپنی است و
پدربزرگ او در سال ۱۹۰۵ و در جریان جنگ روسیه و ژاپن، به آمریکا مهاجرت
کرده بود. او هیچ موقع زبان مادری خود را یاد نگرفت و همواره خود را
آمریکایی دانسته است. او در همین راستا عنوان کرده است که زمانی که من بزرگ
میشدم، تعلق به قومیت دیگری داشتن، مد روز نبود. فوکویاما در رشته فلسفه
سیاسی تحصیل کرده و از شاگردان آلان بلوم بود. فرانسیس در سال ۲۰۰۳ دست از
پشتیبانی خود از جنگ عراق برداشت چیزی که امروز از آن با عنوان یک خطا و
نابود ساختن حوزه یورو یاد کرده است. «این سیاستها به وسیله نخبگان هدایت
میشد که در نهایت مشخص شد بسیار فاجعهبار است و این یکی از دلایلی است که
مردم عادی را دچار ناراحتی کرده.
«پایان تاریخ» به نوعی سرزنش مارکسیستها بود که کمونیسم را آخرین مرحله
ایدئولوژی بشر میدانستند. من از او پرسیدم که احیای سوسیالیستهای چپگرا
را در آمریکا و بریتانیا چگونه میبیند؟ «بستگی به آن دارد که چه تعریفی
از سوسیالیسم را بپذیریم، اگر تعریف آن مالکیت بر ابزار تولید باشد،
به استثنای بخش هایی که به طور مشخص خواستار حضور دولت است مانند بخش
عمومی، فکر نمیکنم که کارا باشد. اگر منظور شما برنامه های بازتوزیعی است
که تلاش دارد تا شکاف عمیق میان هر دو حوزه ثروت و درآمد را کاهش داده و
توازن ایجاد کند، بله میپذیرم و نهتنها فکر میکنم که بازمیگردد بلکه
واجب است تا بازگردد.
دوره متمادی استقلال بازار که در زمان ریگان و تاچر آغاز شد، از جوانب
مختلف آثار فاجعهباری داشته است.» برابری اجتماعی منجر به تضعیف
اتحادیههای کارگری و قدرت چانهزنی کارگران عادی خواهد شد، ظهور طبقه
الیگارشی تقریبا در همه جا باعث خواهد شد تا قدرت سیاسی زیاد و ناخوشایندی
را اعمال کنند. در بحث مسائل مالی اگر یک چیز را از بحرانهای مالی آموخته
باشیم این است که باید این بخش را نظاممند و قانونمند کنیم وگرنه باعث
خواهد شد تا همگان هزینه آن را بدهند. این ایدئولوژی بسیار ریشهدار در
حوزه یورویی است. ریاضت اقتصادیای را که آلمان به حوزه جنوبی اتحادیه
اروپا تحمیل کرده است فجیع و مصیبتبار است.
فوکویاما به تعجب من اینگونه افزود: «در این مقطع، به نظر من موارد
مشخصی را که کارل مارکس عنوان کرده بود درست است. او در رابطه با بحران
مازاد تولید سخن گفته بود... اینکه کارگران فقیر خواهند شد و بدین ترتیب
تقاضای ناکافی به وجود خواهد آمد». فوکویاما در ادامه مطرح کرد که تنها
سیستمی که رقیب لیبرال دموکراسی است نه سوسیالیسم بلکه مدل کاپیتالیسم
دولتی چینی است. «چینیها به وضوح مطرح کردهاند که آنان دارای برتری هستند
چراکه توانستهاند رشد اقتصادی و ثبات را برای مدتی طولانی تضمین کنند
درحالی که این اتفاق برای دموکراسی رخ نداده است... اگر در طول ۳۰ سال
آینده نیز این کشور سرپا بماند، اقتصادشان از آمریکا بزرگتر شود و مردم چین
ثروتمندتر بشوند، من خواهم گفت که ادعای آنها درست است». اما او یک نکته
را برای احتیاط مطرح کرد: «آزمون جدی برای یک رژیم، این است که چگونه از
بحرانهای اقتصادی گذر میکند».
فوکویاما از پتانسیل جنگ میان آمریکا و چین نیز سخن گفت، چیزی که گراهام
آلیسون از آن با عنوان «تله توسیدید» یاد کرده و نظر به جنگ میان یک قدرت
مستقر و قدرت در حال ظهور دارد. «من تصور میکنم که مردم باید خیلی احمق
باشند که آن را غیرمحتمل بدانند و من در رابطه با سناریوهای متعددی که این
جنگ را آغاز خواهد کرد فکر کردهام. این جنگ به وسیله حمله عامدانه یک طرف
به طرف دیگر، مثل حمله آلمان به لهستان در سال ۱۹۳۹، آغاز نخواهد شد بلکه
محتمل است که از درگیریهای محلی مانند درگیری بر سر تایوان، کره شمالی و
یا منازعه احتمالی در دریای جنوبی چین آغاز شده و گسترش یابد». من در روزی
به دیدار فوکویاما رفتم که بریتانیا بار دیگر برای توافق با اتحادیه اروپا
بر سر برگزیت شکست خورد.
«برگزاری رفراندوم در یک کشور با سیستم پارلمانی، اشتباهی بزرگ است.
دلایلی خوبی برای داشتن یک حکومت نمایندگی وجود دارد و اگر دیوید کامرون به
آن پایبند میماند، این مشکلات امروز به وجود نمیآمد». برای تمام این
مسائل و مشکلات، فوکویاما به لیبرالها هشدار میدهد که بیش از حد بر درست
بودن لیبرالدموکراسی تاکید نکرده و تصور نکنند که دموکراسی غیرلیبرال نیز
وجه جدید پایان تاریخ است. «من معتقد هستم که مردم باید قدری آرامتر
شوند».
*دبیر سیاسی «نیواستیس من»