حرف من این است که خود شما داستانهایتان را با هدف تبلیغ مینویسید؟
هرگز. من در لحظهی نوشتن به این فکر نمیکنم که چیزی را تبلیغ کنم. به نظرم حافظ و مولانا هم هنگام سرودن به آینده فکر نمیکردند بلکه شور و حال آن لحظهی سرودن باعث میشد شعر بگویند. مسئلهای که وجود دارد این است که زمینههای وجودی من مذهبی است و در هر صورت نوشتههای من بوی مذهب میدهند. حتی اگر خدای نکرده بخواهم از مذهب فاصله بگیرم توانایی آن را نخواهم داشت. شخصی که رمان مرا به بچههایش داده بود میگفت بچههای من معتقد بودهاند نویسندهی این کتاب بدون شک آخوند است با اینکه در شناسنامهی آن کتاب اشارهای به طلبگی من نشده بود.
نگاهتان به مخاطب چگونه است؟ در نوشتن داستانهای خود چه مخاطبانی را مد نظر دارید؟
معتقدم که هر پدیدهای به هر حال مشتری و مخاطب خود را دارد و از 7 میلیارد جمعیت جهان و 70 میلیون جمعیت ایران کسی پیدا میشود که نوشتهی آدم را بخواند. با وجود این داستان اگر با حس مردم دوستی و خیرخواهی و میل به امدادگری نوشته شود جای خود را در میان مردم باز میکند اما برخی نویسندگان را میبینم که با عنوانهایی مثل ساختارگرایی چیزهایی مینویسند که اگر مجانی هم دست مردم بدهند کسی آنها را نمیخواند.
سالها پیش آقای سید یاسر هشترودی داستان کوتاهی نوشت به اسم «پلک پنجم»؛ کلی هم از سوی ساختارگرایان مورد نمجید و بهبه و چهچه قرار گرفت اما من آن را برای شما میآورم، یک داستان کوتاه یک صفحهای است. بارها و بارها آن را بخوانید، اگر چیزی از ان فهمیدید! آن وقت نویسندگان پرمخاطب را نویسندههای کیلویی و بازاری میخوانند در حالی که مردم آثار همان بازاریها را میخرندو حتی کرایه میکنند و میخوانند.
ما شمالیها اصطلاحی در مورد خورشت بیمزه داریم؛ میگوییم: این خورشت نه گاز میگیرد و نه لگد میزند؛ داستانهایی هم نوشته میشوند که فاقد حس و مفهوم و محتوایند و تنها به ویژگیهای شکلی و فنی آنها توجه میشود. حرف مردم را در این داستانها نمیتوان یافت؛ در واقع مانند همان خورشتی هستند که نه گاز میگیرد و نه لگد میزند! چند سال پیش دوستی از کتابفروشیهای مشهد آمار گرفته بود تا ببیند فروشندهها و کتابخوانها چقدر نویسندههای یاد شده را میشناسند. جالب بود که هیچ کس آنها را نمیشناخت. با تمام ادعایی که در محافل مشهد داشتند.
صرف مخاطب داشتن که دلیل خوب بودن اثر نیست؛ چنانکه بسیاری از آثار عامهپسند را بهبهره از مفهوم و محتوایی ژرف مییابیم.
بحث اعتقاد در میان است. اگر شما به چیزی که مینویسید اعتقاد داشته باشید کارتان خوانده میشود. در همین حوزهی هنری مشهد در زمانی که من به جلسات ان رفت و آمد داشتم بودند عدهای که در مورد انقلاب و جنگ و مقاومت داستان مینوشتند اما دور هم که جمع میشدند نظر دیگری را بیان میکردند. آنها باوری به آنچه مینوشتند نداشتند و بحث ارتزاق و مال و موقعیت بود که نوشتنشان را توجیه میکرد.
اینگونه که میبینم کارهای انها مخاطبی نداشته است اما در مقابل خانم حسینی نویسندهی «دا» از آنجا که باورهایش را نوشته، داستانی جذاب و خواندنی ارائه داده است. حتی نویسندگاه «بامداد خمار»، «امشب اشکی میریزد» و «بیسرپرستان» چون صادقانه نوشتهاند مخاطبان فراوانی یافتهاند یا میتوان به «زیبا»ی محمد حجازی اشاره کرد که به ماجرای عشق یک طلبه میپردازد. در میان روشنفکران هم آنهایی که با خود صادق بوده و برای مردم نوشتهاند آثاری خواندنی نوشتهاند که مخاطب بسیاری هم داشته. کلیدر محمود دولتآبادی یکی از همین نوشتهها است. هرچند که شمس آل احمد رمانی را که بیش از یک مجلد است رمان نداند. در مجموع میخواهم بگویم نویسندهای که خودش باشد و صداقت داشته باشد کارش خوانده میشود؛ مانند جلال آلاحمد که نویسندهای متعهد است. اما کسی که ادا در میآورد یا صداقت ندارد نوشتهاش مورد توجه قرار نمیگیرد. آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم در حدیثی میفرمایند آنچه از زبان برآید از گوش تجاوز نخواهد کرد.
بعنوان آخرین پرسش نویسندهی آرمانی در نگاه شما چگونه نویسندهای است؟
نویسندهی آرمانی از دید من نویسندهای است که از جامعهاش حرف بزند، از ملتش حرف بزند. ملتش و فرهنگش را دوست داشته باشد. هوشنگ مرادی کرمانی به این دلیل مطرح است که مردم کرمان به وضوح و روشنی در آثارش دیده میشوند. اگر درویشیان موفق است به این دلیل است که از واژهها و فرهنگ مردم کرمانشاه در داستانهایش استفاده میکند یا صمد به این دلیل در زمان خودش طرفدار پیدا میکند که فرهنگ آذری خود را در قصههایش وارد میکند و از مردم خود میگوید. شبی در یک محفل خصوصی با چند نویسندهی مشهدی و میهمانی که از تهران دعوت کرده بودند همکلام بودیم. در ان چند ساعت آنها سیگار مارلبرو کشیدند، جوک گفتند و از همهچیز حرف زدند به جز مردم و غم و رنج و مشکلاتشان!
نویسنده باید صداقت داشته باشد؛ اگر موضعگیریای میکند باور واقعی او در ان نقش داشته باشد. خاطرم هست که در نشستی ادبی خانم جوانی داستان خود را خواند که دیگران شروع کردند به تعریف و تمجید دروغین! دلیلش هم مسائلی به غیر از داستان بود. من به صراحت گفتم که این داستان مزخرف و چرند است و همین باعث ناراحتی آن خانم شد. بعدها با ان خانم در تاکسی روبرو شدم که از ان ماجرا گلهمند بود در حالی که حقیقت داستان او را من گفته بودم چون مسئلهای غیر از داستان را مد نظر قرار نداده بودم.